۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۷
محب ۰ نظر Share

احوالات این چند روزه ام

دل نوشته

نمی دانم چند وقتی است دلم گرفته ، حال و احوال خوبی ندارم و از آنجا که رفیق و دوستی هم برایمان نمانده خواستم بنویسم تا کمی اوضاع و احوالم آرامتر شود...

نمیدانم ماجرا از کجا شروع شد ، حقیقتش را بخواهید شاید از اوایل شروع جنگ ، من که سنم قد نمیدهد به آن دوران ها اما از بزرگتر هایم شنیده ام قصه روزهای پر غصه این آب و خاک را ، شاید از آنجا شروع شد که ایران جوان در جلوی چشمان دایی اش که پدر بزرگ حقیر باشد بر اثر اصابت ترکش خمپاره در آبادان جان داد و این شروعی بود برای رنج هایی که باید از این پس بر ایران برود ، درد است دیگر ، این کشور ایران ها داده است برای ایران، نمیدانم شاید از آنجا شروع شد که ترکش جای خودش را در پای پدرم پیدا کرد ، یا شاید از آنجا که وقتی به دنیا آمدم به علت علاقه ی پدرم به آن فرمانده شهیدی که یک دستش را در خیبر گذاشت و برگشت مرا هم نام او کرد تا مسلک او را پیشه کنم ، یا شاید هم از اذان و اقامه ای که در گوش هایم خواندند تا که زمانش برسد برای نماز ، به هر حال ادامه دارد ، شاید اثر آن تربتی باشد که مادر بزرگ در دهانم گذاشت و یا اثر روضه رفتن های همراه پدرم ، و یا شاید اثر آن پرچم سه گوشی که با چوب بلندش در دست میگرفتم در دسته های عزاداری ، نمیدانم به هر حال دلم گرفته است ، شاید هم اثر اشتیاق به رفتن مسجد، همان مسجدی که چند وقتی است که وقتی واردش میشوم انگار غربت علی را در آن حس میکنم ، شاید هم به خاطر نشستن پای منبر اساتیدی است که مدیونشان هستم ، به هر حال دلم گرفته است ، نه به خاطر اینکه دوست و رفیقی ندارم نه ، زمانی در پی همین دوست و رفیق آنقدر دویدم که از نزدیک بودنشان چه ضربه ها که نخوردم ، یک بار هم نه چند بار، نمیدانم شاید میخواست بگوید که ورد لبت باید لارفیق من لا رفیق له باشد برایش ، آنجا که هیچکس تو را نمیفهمد ، در هنگام سختی کمکی به تو نمی کند و در هنگام موفقیت به تو حسادت میکند و از همراهی ات باز می گذارد تا مبادا از او سر شوی و سایه ای بر او بیفکنی فقط یکی است که همراهت تا آخر می ماند ، الحق و الانصاف درس توحید می دهد در زندگی ، به هر حال مدتی است تنهایم با او و دل مشغولی ام فقط اوست ، دیگر برایم فلان حزب و تشکل اهمیتی ندارد که هر میخواهد بشود بشود ، اما دلم میگیرد ، رسالت آنها که تنها میمانند با او ادامه دادن راه آنهایی است که با او مانده اند برای رضایش قدم برداشته اند و چه رسالتی بر عهده مان گذاشته پیر این راه حضرت روح الله ، گفته است تنها باشید با او که عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید اما پشتیبان حکومت باشید و در جمع چرا که باید پشتیبان ولایت فقیه بود تا آسیبی به مملکتتان نرسد ، همین است که ما تنهاماندگان در مسیر هستیم و جداماندگان از هم ، و هر چه فریاد میزنیم در این وادی ظلمت صدایمان به هم نمیرسد چرا که در برابر ظلمت تنها سلاح نور است و جز به زبان نور نباید تکلم کرد و ما هنوز تکلم به زبان نور را نیاموخته ایم و همین می شود که قلب ایران را ترکش میدرد و دیگری از داغش جان میدهد ، چون زبان تکلم ایران نور است ، قلب ایران را ترکش ظلمت دریده است اما هنوز از داغش جان نداده ایم و چنین می شود که ندای مولایمان بلند شود در تاریخ ... این عمار ؟؟؟ هل من ناصر ینصرونی ؟ ... و همینگونه ادامه پیدا خواهد کر د و این سرنوشت محتوم قومی خواهد بود که تنهایی با خدا را به بودن با غیر بفروشد ، امامش به مسلخ میرود و ایمانش به قهقرا ... وای بر ما که آنگاه که حق را یافتیم آن را به خاطر حفظ جان و مالمان فریاد نزنیم وای بر ما ... الا و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر ...   

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

تصاوير منتخب