نوشتن برای کسانی که نه می بینی شان و تنها از طریق فضای مجازی با آنها در ارتباط هستی کار بسیار سخت و دشواری است. مخصوصا برای فردی مثل من که خواندن و مطالعه کردن را به به نوشتن ترجیح می دهد ، اما چه باید کرد ؟دست قضا و قدر زمانه من را به کار واداشته . قبلا قول داده بودم برایتان از شخصیت محب بنویسیم و ماجرای شکل گیری این فرد را برایتان بازگو کنم و فکر می کنم زمان وفای به عهدم فرا رسیده.محب را در کودکی ساختم . یعنی من نساختم .بلکه خودش ساخته شد. درشب های قدری که کودکی همچون من تنها بازی های شب تا صبح آن را درک می کرد. در هیئت هایی که تمام عشقمان این بود که چوب پرچممان از دیگر بچه ها بلندتر باشد. انصافا پدر و مادرم هم کم نمی گذاشتند.پرچمی مثلث شکل برایم گرفته بودند که ذکر یاحسین آن انگار با دل آدم بازی می کرد و چوب پرچم آن دقیقا سه برابر قدم بود. به قول مادرم 2 مزیت داشت . اول اینکه من به آرزویم می رسیدم و چوب پرچمم از بقیه بلندتر بود ثانیا در شب های عزاداری که جمعیت زیاد می شد ، پیدا کردن بچه شیطون و نیم وجبی مثل من راحت بود . محب همان زمان ها خلق شد. وقتی نام امیرالمومنین (ع) می آمد ناخودگاه دلم یگجوری می شد که زبان از بیان و تعریف آن قاصر است هنوز هم همان طور است با همان شدت و حدت . در یکی ازشب های محرم بود در دوران کودکی یکبار ناپرهیزی کرده بودم به جای شیطنت و بازی ها کودکانه پای منبر هیئت نشسته بودم. از آنجا که بعضی مطالب آن زمان برای امثال من خواب آور بود . کم کم داشتم به خلسه ای عمیق می رفتم که ناگهان صدای منبری با فریاد بلند شد:« تو شیعه حسینی ؟ نه ، تو محب حسنی .» انگار که این جمله را در مغز من حک بکنند و داغ کنند. دیگر در ذهن من ثبت شد. از آن زمان بود که دیگر نام و تخلصی بدینگونه بر حقیر نامگذاری شد. بدون شک حب هم مراتبی دارد که سیر در آن انسان را ارج و قرب می دهد. اما کاش شیعه بودیم ...
باسلام .
رویش معرفت ؛ وبلاگی برای آشنایی بهتر با رشته علوم انسانی.
سری به وبلاگ ما بزنید:http://rouyesh790.blog.ir/
درضمن ممنون از وبلاگ خوبتون